سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ریشه و تیشه
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
نویسنده : ایران بانو:: 87/7/3:: 2:52 صبح

از اونجایی که هر به قول تو (بازی) جدید، آدم جدید، روش جدید، منش جدید، خاطره های جدید و نوشته های جدید می طلبه این آخرین نوشته ی من تو این وبلاگه،مثل آخرین بوسه، آخرین گریه، آخرین نامه و آخرین دروغ ...

چون که

نه میشه باورت کنم

نه میشه از تو رد بشم

نه میشه خوب من بشی

نه میشه با تو بد بشم

 

نه دل دارم که بشکنی

نه جون دارم فدات کنم

نه پای موندن منی

نه می تونم رهات کنم

 

نه می تونه تو خلوتش

دلم صدا کنه تو رو

نه می تونم بگم بمون

نه میتونم بگم برو

 

کجا برم که عطر تو

 نپیچه تو لحظه هام

قصه ام رو از کجا بگم

که پا نگیری تو صدام

 

چه جوری از تو بگذرم

تویی که معنی منی

تویی که از منی اگر

تیشه به ریشه می زنی

 

نه ساده ای نه خط خطی

نه دشمنی نه همنفس

نه با تو جای موندنه

نه مونده راه پیش و پس

 

نمیشه با تو باشم و

اسیر دست غم نشم

فقط می خوام با خواستنت

تا هستم از تو کم نشم

 

آدرس وبلاگ جدید به نشانی دوستهای جدید فرستاده میشه

بدرود

 

 


سخنان شما ()

نویسنده : ایران بانو:: 87/7/1:: 3:13 صبح

بیش از این هم انتظاری نبود... همه می گفتند و من در خیال خام که اثبات کنم استثنایی هست.. و عجب استثنایی بودی در واپسین سالهای جوانی .. چه نتیجه جز اعتماد به سگ بی زبان خانه که از تلنگر به تندیس های طلایی عشق، جز آوای سرد وجودی تهی از وفا حاصلی نیست.

و من هنوز در اندیشه ی پوچ ناباوری ام غوطه ورم و هنوز به قدرتی فراتر از خنجر نفرت و  سیاهی فاصله ایمان دارم . به رویایی، به صدایی، به نگاهی، به دستهایی و به باوری که باور دوست داشتن را به گرداب تردید نسپارد. چه خیال خامی زیرا که تو از نخوت ادعای پختگی برای سوزاندن قلبهای بیتاب خواب خوشی را بی خبری می نامی  و هراس از تندیها را بهانه می کنی و آبروهای بی آب و رو را مدعی می شوی.

من.. نمی دانم تا کی ... در غوغای روزم از نبودنت می گریزم و در تنهایی  شبانه ام با بودنت اشک می ریزم... من از لحظه های بودنت و نبودنت بیزارم...

 تو بهانه تنفر من از عشقی..

وقتی که حتی نیستی تا بگویم بارها بارها دل به آهنگی می سپارم که آنچنان روحم را سیراب می کند که هر واژه ی«تو» اش  «تو» را به یاد می آورد.. و تو از شنیدنش می هراسی.

و من چه تنهایم وقتی هیچ تویی نیست. و تو چه تنهایی با این منمها

 

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطرشعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

تو را می سپارم به رویای فردا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرم

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه

 

احسان عزیزم صدای نازنینت روشنی بخش شبهای من است  ...


سخنان شما ()

نویسنده : ایران بانو:: 87/6/26:: 4:53 عصر

ما گرچه دل از مهر و وفای تو بریدیم

کنجی بگرفتیم و سخن با تو نگفتیم 

لیکن به دل از بود و نبودت تَرَکی هست

کو را به جز از روی تو درمان نگرفتیم

 

 


سخنان شما ()

نویسنده : ایران بانو:: 87/6/20:: 8:38 عصر

آنچه امروز سوژه ی یک برنامه ی تلوزیونی میباشد گویای حقیقتی است ملموس در جامعه که گرچه میکوشد نقش زن و مرد را در رابطه ای که نه از نگاه شرع یا عرف بلکه از نظر انسانی نادرست و ناجوانمردانه است، برابر و به یک اندازه به بیننده نشان دهد اما در این کار ناتوان است.
 این داستان،  دختری که مرد با او زندگی دوم و پنهانی را آغاز کرده، موجودی بی پناه و تنها و بی پول معرفی می کند که حتی در مصرف مواد مخدر نیز با خود درگیری دارد و شوهر، پسری خوشتیپ و پولدار که گرفتار زن اول علیل و پدر و مادری متشرع و رابطه ایی پنهانی است.

سریال هرطور که تمام شود نقش زن اول (معصومه) مانند یک فرشته ی معصوم، بیگناه، فداکار و پاک، دست نخورده باقی خواهد ماند زیرا که پایه های رابطه اش نه تنها شرعا و عرفا بر کاغذی مهر و موم شده است که در لایه های وجودی مرد ایرانی از دیرباز تا کنون با همه ژستهای روشنفکرانه و شلوارهای دو تا شده از برکت ساخت و سازهای اقتصادی کشور، زن اول در مقام سوگلی مافوق دیگر کنیزکان حرمسرا است و چه بسا مادر فرزند های اول نیز هست و شایسته تکریم و تمنا.

درد آنجاست که معصومه می گوید: « اگه می خواست زن دوم بگیره به خودش مربوطه.. اما چرا به من نگفت ؟ چرا پنهانی؟ چرا دروغ گفت؟»

و معصومه ها نمی دانند آنجا که قانون مملکتی به روشنی می گوید اگر مرد تمکن مالی خود را به دادگاه ثابت کرد می تواند همسران دیگری اختیار کند، زن یعنی مایملکی که مرد با توان مالی خود می تواند متصرف شود.
و باز هم نمی دانند که زشت بودن و سرد بودن و علیل بودن، دلیل گرایش مردان به زنان جوانتر و زیباتر و ساده تر نیست که این از خوی زیاده خواهی مردانی است که چه با تمکن و چه بی تمکن از مشکلات روانی رنج می برند که کتب روانشناسی فروید هم در درمان آنها عاجز مانده است.
مردانی که بیشترشان با زد و بندهای سیاسی و سوءاستفاده از شرایط اقتصادی و فشار برقشر آسیب پذیر عوام، سلطه شاهی خود را به بهانه ی خدمت به مردم میگسترانند: در کارخانه ها و شرکت ها و اداره ها و حتی دانشگاه ها و شاید در بقالی سر کوچه و حجره میان بازار، هر جای دیگری که برای یک مرد لاقید و هوسباز جولانگاه عرض اندام است. زن علیل این سریال (معصومه)، زنی که به اشتباه همسرش در تصادفی توان حرکت از او سلب شده ، نمادی از همه زنان و مادران فداکار است که به نام عشق، مرد را برای مرد بودنش می ستایند. معصومه زنی که در خانه از پنجره به انتظار مردی می نشیند که حتی از آغوشش بوی زن دیگری را می تواند احساس کند، نماد همه زنانی است که خیانت را به خاطر حرفهای روزهای اول، عکسهای ماه عسل نادیده می گیرند. زنانی که ناتوان از رفتن اند ، که البته مردانشان هم همیشه از ترس آبرو و برای بچه ها و خسته از ولخرجیها و ولنگاریهاشان به تخت یک نفره خانه اول باز می گردند بی آنکه کسی بپرسد که چه کرده ای؟ و زندگی های مجرد گونه ی دونفری ادامه می یابد.

این مشکلات جامعه های بسته ای است که زنان و مردانش برای پاسخ دادن به نیازهایی که در جزئی ترین شکلش درک یه رابطه ی پاک و عاشقانه بین مرد و زن است باید به شرع و عرف و خانواده و حتی پاسبان محل هم جواب پس بدهند.  مردان و زنانی که معیارهای آشنایی و ازدواج و با هم بودنشان را دیگران تعیین کرده اند. هیجانزده از میلی افسارگسیخته با هم می آمیزند و با نفرت از هم می گریزند. مردان و زنانی که از نایابی محبت از قحطی صداقت و از خفقان ریا، راستی و پاکی و عشق را دروغ میخوانند و بازی.

شخصیت مرد این داستان آدم بی هویتی است که سر پدر خود هم کلاه می گذارد چه رسد به زن و دوست دخترش (مثلا زن دوم). مردی که برای جلب نظر دختری که در شرکتش کار می کند به او سکه طلا می دهد و البته برای حفظ آبرو مجبور می شود به بقیه کارمندان شرکت هم این سخاوت خود را نشان دهد. و از آنجایی که صدا و سیما به علت محدودیتهای اخلاقی موجود قادر به نشان دادن پشت صحنه های داستان زندگی آدمها نیست  در این سریال از زمزمه های شیرین و وعده های پر فریب و آینده طلایی و چه بسا دلبریهایی که مرد کارخانه دار با آن دخترک را به قبول داشتن یک زندگی پنهانی متقاعد می سازد آگاه نمی شویم. اینجا هر چه هست قصه هوس یک به نام «مرد» است والا فریده ی بی پدر و مادر و معتاد و بیچاره کجا و مسعود کارخانه دار پسر حاج رضا کجا؟ و من براستی نمی دانم این داستان رابطه ی زن و وسوسه آمیز بودنش از کجا شکل گرفته است وقتی که مردان معتقدند که مهمترین دلیل تفاوتشان با زنها  خردگرا بودنشان است و زنان را همواره برای احساسی بودنشان محکوم کرده اند. چنین مردان خردگرایی که با سوسه های یک زن ( زنی که میل به جذاب بودن در وجودش ذاتی است) تعهد و پیمان زناشویی خود را قربانی یک میل گذرای چند ثانیه ای می کنند شایسته ی هیچ ترحم و عشق معصومانه ای نیستند. مردانی که زنگارهای گناه بر جان و تنشان هویداست.

و اما فریده، نقشی که برای هیچ کس رنگی ندارد. نه برای معصومه ی درمانده و نه مسعود درمانده تر. موجودی که جویای قطره عشق گمشده خود را از لابلای کاسه شکسته این دو است. فریده ای که حضورش معصومه را ستاینده است و مسعود را ملامتگر. فریده ای که زیباییش بیم دهنده است و فریادش ویرانگر.  فریده ای که چه در این سریال چه در جامعه و چه در اندیشه هر مرد زن دار و زن شوهر داری پنهان می آید و پنهان می ماند و پنهان می رود. نماد همه زنانی است که به جرم زن بودن و یدک کشیدن لقب دوم بودن همه عواطفشان با تهمتهای ریاکارانه زیر سوال می رود. زنانی که از لذت ممنوع بودنشان شیرین می شوند و از گناه عاشق شدنشان مطرود. حتی توسط مردانی که تا دیروز سرگشته و حیران نیم نگاهشان بودند.

به راستی که مثلت سه گانه شخصیتهای این داستان بیانگر زندگیهای متزلزل جامعه ماست. آدمهایی که نه با هم بودنشان از عشق است و نه جدایی هاشان از نفرت. همه چیز اجبار است و بس. سوختن و ساختن. ماندن یا رفتن .و همه همیشه ناخرسند زیرا به دنبال طعمی هستند که می اندیشند عشق آنگونه است و هرگز نیز نخواهند یافت و عشق همیشه قربانی خودش را خواهد گرفت زیرا در هیچ رابطه ای عاشقانه ای بیش از دو تن نمی گنجند که داستان عشق خسرو پرویز و شیرین هم با مرگ فرهاد آغاز شد. معصومه یا فریده هر کدام که قربانی باشند یا مقصر، چیزی از سهم هوسبازی مسعود کم نخواهد شد. یکی برای نجات زندگیش می کوشد و دیگری برای اثبات خودش و سومی در هراس است از رسوا شدنش.


سخنان شما ()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ

10550:همه بازدیدها
0:بازدید امروز
1:بازدید دیروز
درباره خودم
ریشه و تیشه
بودن و نبودن

یــــاهـو

لوگوی خودم
ریشه و تیشه
لینک دوستان

پارسیمان
دختر مرداد
پایگاه پژوهشی آریابوم
دختر ایران
انوشیروان

بایگانی
تابستانه
هموندی